النا جونالنا جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

النا همه زندگی من

...

  سلام خدمت دوستای گلمون. توی چند پست قبلتر گفتم که خونمون رو فروختیم و تا قبل عید اساس کشی میکنیم.ما هم دیگه یواش یواش داریم درگیر کارهای مربوط به اساس کشی میشیم و شاید نتونم خیـــــــلی بیام تو نت. این عکسایی که گذاشتم مال باغ گلهایی که شهریور ماه رفتیم و همه ی عکساش بجز همین 2 تا پاک شدن.     ...
26 مهر 1393

عید غدیر

    خورشيد چراغکي ز رخسار عليست / مه نقطه کوچکي ز پرگار عليست هرکس که فرستد به محمد صلوات / همسايه ديوار به ديوار عليست عيد غدير مبارک   ...
20 مهر 1393

روز کودک

    کودکان ، از تمام ستاره ها و پرنده ها به آسمان نزدیک ترند . روزت مبارک عزیز دلم   ادامه مطلب رو بخونید لطفآ...   البته من اون روز کلاس داشتم ولی بعد از کلاسم که ساعت 9 شب بود به بابایی گفتم که بریم برای النا جونم یه هدیه بگیریم. مغازه هه دیگه داشت میبست.منم این ماهیگیری رو انتخاب کردم که چند روز پیش توی یکی از فیلما دو تا بچه داشتن باهاش بازی میکردن و النا خیلی خوشش اومده بود. واقــــــــــــــعآ النا از دیدنش خیلی ذوق کرد. یه جورایی هماهنگی بین دست و چشمه. بعضی وقتها هم میخواد تقلب کنه با دست دیگه اش قلابو میذاره تو دهن ماهی ها. این خنده هایی که طعم عسل می د...
19 مهر 1393

النا در روزعید قربان

  امسال عید قربان ما با سالهای قبل کلی فرق داشت عکسهاش تو ادامه مطلبه   امسال برای عید قربان , دایی ام که حاجی هستند روز عید گوسفندی رو توی باغشون قربونی کرده بودن و همونجا  آبگوشت درست کرده بودن و همه ی فامیل رو دعوت کرده بودن برای ناهار. اینم النا جون توی باغ دایی جون با ژستهای خودش   دختر مهربون مامان که عاشق بچه هاس.ایشون هم دختر داییمه(مریم جون) تو باغ دیگه حسابی بازی کردن با همدیگه.البته مهمترینش خاک بازی بود.منم به گفته ی تقریبآ همه ی فامیل زیاد حساسیت به خرج ندادم و گذاشتم النا حســــــــــابی خوش بگذرونه. و البته از کتاباش هم جدا نمیشد و هر جا میرفت اونا...
14 مهر 1393

ادامه ی عکسهای تابستون

فکر کنم دیگه این عکسهایی که میزارمشون آخرین سری عکسهای جامونده ی النا باشه.(البته بازم قول نمیدم) توی عکس بالایی و این عکس ما حاضر شدیم که بریم باشگاه باله.4-5 ماهی میشه که کلاس باله میره. یه روز هم تولد یکی از دوستاش(پارمیس جون) دعوت شد.اولین بار بود که تولد دوستانه میرفتیم.پارمیس درست همسن الناست. تم تولدش باربی بود. کیکش خیــــــــــــــــــــــلی خوشگل بود ولی متاسفانه عکسش پاک شده. اینم النا و عروس کوچولو که دوست نداشت عکس بندازه(خیلی خسته شده بود) این پروانه رو با یه دونه بادکنک به عنوان گیفت دادن به بچه ها. میز غذا که شامل سالاد الویه و سالاد ماکارونی و کشک بادمجون و ژله بود. ...
8 مهر 1393

مسافرت

  2-3 هفته پیش یه مسافرت کوتاه داشتیم به شمال.روستایی به اسم گاو کول.خیلی زیبا بود. با خاله ها و مامان جون فاطمه و باباجون رفتیم. دختر سحر خیزم قبل از طلوع آفتاب بیدار شد که بره بیرون رو ببینه.   خانومای روستا داشتن گاو ها رو میدوشیدن.بعد هم یه وانت اومد در تک تک خونه های روستا و خانومارو سوار کرد و برد سر کار. اون روزی که ما اونجا بودیم عروسی یکی از اهالی روستا بود.خیلی جالب بود یه پلاکارد زده بودن دم درشون که ورود مهمونای خانواده ی عروس و دوماد رو تبریک گفته بود.عروسیشون هم ظهر بود. یواش یواش آفتاب در اومد.البته هوا یکم ابری بود. اینم دختر خوشحال من بعد از صبحانه ی...
5 مهر 1393
1